۱۸۸ بار خوانده شده
گوهر اشکم که راز دل هویدا می کند
ز آن نشد پنهان که بازش دیده پیدا می کند
اشک اگر بی وجه ریزد آبروی ما رواست
چون به رو می آید آخر آنچه با ما می کند
نافه گر برد از خطت عطری به صد خون جگر
رو سیاهی بین که چونش باز رسوا می کند
ختم شد بر دیده طرز راست بینیّ و هنوز
جان به فکر سرو قدّت کار بالا می کند
عقل از سرّ دهانت ذرّه یی آگه نشد
گر چه عمری شد که فکر این معمّا می کند
خیال سروِ بالایت خیالی را مدام
عندلیب جان هوای باغ و صحرا می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ز آن نشد پنهان که بازش دیده پیدا می کند
اشک اگر بی وجه ریزد آبروی ما رواست
چون به رو می آید آخر آنچه با ما می کند
نافه گر برد از خطت عطری به صد خون جگر
رو سیاهی بین که چونش باز رسوا می کند
ختم شد بر دیده طرز راست بینیّ و هنوز
جان به فکر سرو قدّت کار بالا می کند
عقل از سرّ دهانت ذرّه یی آگه نشد
گر چه عمری شد که فکر این معمّا می کند
خیال سروِ بالایت خیالی را مدام
عندلیب جان هوای باغ و صحرا می کند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.