۱۶۷ بار خوانده شده
گهی چشمت به نیش غم دلم را ریش می دارد
گهی قدّت به شوخی سرو را پا پیش می دارد
دلی دارم پیِ قربانیِ چشمت چه باید کرد
مرا با شیوه یی آن ترک کافر کیش می دارد
همه شب شمع را بر رغم من دل ز آن همی سوزد
که آن کم عمر را از خود غم من بیش می دارد
دلم با عشق از آن دعویّ خویشی می کند هردم
که آن بیگانه رو ما را از آنِ خویش می دارد
ز عشق این بس نشانِ سلطنت مسکین خیالی را
که خود را از کمال سلطنت درویش می دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گهی قدّت به شوخی سرو را پا پیش می دارد
دلی دارم پیِ قربانیِ چشمت چه باید کرد
مرا با شیوه یی آن ترک کافر کیش می دارد
همه شب شمع را بر رغم من دل ز آن همی سوزد
که آن کم عمر را از خود غم من بیش می دارد
دلم با عشق از آن دعویّ خویشی می کند هردم
که آن بیگانه رو ما را از آنِ خویش می دارد
ز عشق این بس نشانِ سلطنت مسکین خیالی را
که خود را از کمال سلطنت درویش می دارد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.