۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۳

ماه رخسارِ تو دید و عاشقی بنیاد کرد
گل نسیمت از صبا بشنید و دل برباد کرد

نخلِ قدّ دلکشت را بنده چون بسیار شد
از برای جان درازی سرو را آزاد کرد

مردمیهای رقیبت را فرامُش چون کنم
کاو سگ کوی تو را چون دید ما را یاد کرد

تا ز ابرو علم سحر آموزد آخر غمزه ات
مدّتی در عین شوخی خدمت استاد کرد

گر خیالی در غم عشقت بمیرد باک نیست
چون به تکبیری بخواهی روح او را شاد کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.