۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۶

مرا دوش از آن لب بسی رنگ بود
ولی چشم تو بر سر جنگ بود

شبی کز چمن نالهٔ مرغ خاست
دلم را به کوی تو آهنگ بود

طلب کردمی ز آن دهن کام خویش
ولیکن به غایت محل تنگ بود

از آن در دلِ جام ره یافت می
که پیری به دل صاف و یکرنگ بود

به سنگ جفا صابرم تا کسی
نگوید خیالی چه بی سنگ بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.