۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۷

مرا که دوش زِیادت زیاده دردی بود
غمی نبود چو مقصود یاد کردی بود

دلِ چو آهنت از آه و ناله نرم نشد
چرا که اینهمه پیش تو گرم و سردی بود

مرا هوای تو روزی وزید اندر سر
که حسنت از چمن عارض تو وَردی بود

گهی که عشق به کویت صلا طلب خیزد
ز راه صدق به هر گرد روی مردی بود

هنوز از گل رویت نداشت وجهی حُسن
که وجه عاشق درویش روی زردی بود

همین بس است به حشر آب رو خیالی را
که گِرد کوی تو افتاده همچو گردی بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.