۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۳

نکردم جز به زلف یار پیوند
که نتوان کرد خود را بی رسن بند

چه شرین کرد طوطی کز سر شوق
لبت را دید و بگذشت از سرقند

سگت را بی وفا گفتم عفاالله
گناه از بنده و عفو از خداوند

مرو چون سیل اشک از دیده هر دم
که خون کردی دلم را ای جگر بند

دل غمگین به بویی از تو خوشنود
خیالی با خیالی از تو خرسند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.