۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۰

اگر در بند سودا نیست با من زلف مشگینش
شکست نقد قلب من چرا شد رسم و آیینش

منش دیگر نمی گویم مکن چندین جفا آخر
چو بهبودی نمی بینم ز دل کاو گفت چندینش

منجّم تا رخ یار و سرشکم دید، در خاطر
به وجه نیک روشن شد حدیث ماه و پروینش

دلا فرهاد را زیبد ره و رسم وفاداری
که سر رفت و نرفت از سر خیال شور شیرنیش

خیالی طوطی طبعت همان رنگ سخن دارد
که در آیینهٔ اول همی کردند تلقینش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.