۱۷۲ بار خوانده شده
تا در دلت غمی بوَد از دلپذیر خویش
پوشیده دار از همه ما فی الضمیر خویش
دل را نگاه دارکه در فنّ دلبری
شوخی ست چشم او که ندارد نظیر خویش
باشد که زلف او به کف آریم تا به حشر
سرمایه یی بریم پیِ دستگیر خویش
روزی رسی به دولت پیری تو ای جوان
کز راه سرکشی نستیزی به پیر خویش
دست طلب بدار خیالی ز بیش و کم
اکنون که ساختی به قلیل و کثیر خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
پوشیده دار از همه ما فی الضمیر خویش
دل را نگاه دارکه در فنّ دلبری
شوخی ست چشم او که ندارد نظیر خویش
باشد که زلف او به کف آریم تا به حشر
سرمایه یی بریم پیِ دستگیر خویش
روزی رسی به دولت پیری تو ای جوان
کز راه سرکشی نستیزی به پیر خویش
دست طلب بدار خیالی ز بیش و کم
اکنون که ساختی به قلیل و کثیر خویش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.