۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۵

شمع می گفت به پروانه شبی در محفل
که مرا نیز بر احوال تو می سوزد دل

سرورا در غم هجر تو ز بس گریه و آه
عمر بر باد شد و پای فرو رفت به گل

غنچه بر نقش دهان تو به ده دل نگران
گل سیراب ز روی تو به صد روی خجل

عاشق صورت مطبوع تو را نیست خبر
کز چه آب است و چه گِل صورت خوبان چگل

اشک بر خاک درت می رود و دارم چشم
کز درِبار تو محروم نگردد سایل

گفتم از مشکل عشق تو خیالی به فسون
جان تواند که بَرَد؟ گفت چه دانم مشکل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.