۱۶۳ بار خوانده شده
آه کز زلفت اسیر بند زنّار آمدم
وز خطت در حلقهٔ سودا گرفتار آمدم
می زنم از دست غم بر پای دیوار تو سر
وه که در عشق تو آخر سر به دیوار آمدم
از سرشکم آب رویی بود امّا بر درت
ریخت آبِ روی من از بس که بسیار آمدم
سالها در خدمت پیر مغان بردم به سر
تا یکی از محرمان کوی خمّار آمدم
نقد جانِ من سراسر در سرِ کار تو شد
مدتی پروردمش تا عاقبت کار آمدم
من در اول چون خیالی طوطیی بودم خموش
کآخر از آیینهٔ رویت به گفتار آمدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
وز خطت در حلقهٔ سودا گرفتار آمدم
می زنم از دست غم بر پای دیوار تو سر
وه که در عشق تو آخر سر به دیوار آمدم
از سرشکم آب رویی بود امّا بر درت
ریخت آبِ روی من از بس که بسیار آمدم
سالها در خدمت پیر مغان بردم به سر
تا یکی از محرمان کوی خمّار آمدم
نقد جانِ من سراسر در سرِ کار تو شد
مدتی پروردمش تا عاقبت کار آمدم
من در اول چون خیالی طوطیی بودم خموش
کآخر از آیینهٔ رویت به گفتار آمدم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.