هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه از حسرت و اسارت در عشق سخن می‌گوید. شاعر از بند زلف معشوق و گرفتاری در حلقهٔ سودا می‌نالد، از سر به دیوار زدن در غم عشق شکایت دارد و از ریزش آب رویش بر درگاه معشوق حکایت می‌کند. او سال‌ها در خدمت پیر مغان بوده تا به جرگهٔ عاشقان بپیوندد و اکنون جانش سراسر درگیر عشق شده است. شاعر خود را در ابتدا خموش و بی‌صدا می‌داند، اما اکنون تحت تأثیر جمال معشوق به گفتار آمده است.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه‌ای است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد و درک کامل آن نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد.

شمارهٔ ۲۸۶

آه کز زلفت اسیر بند زنّار آمدم
وز خطت در حلقهٔ سودا گرفتار آمدم

می زنم از دست غم بر پای دیوار تو سر
وه که در عشق تو آخر سر به دیوار آمدم

از سرشکم آب رویی بود امّا بر درت
ریخت آبِ روی من از بس که بسیار آمدم

سالها در خدمت پیر مغان بردم به سر
تا یکی از محرمان کوی خمّار آمدم

نقد جانِ من سراسر در سرِ کار تو شد
مدتی پروردمش تا عاقبت کار آمدم

من در اول چون خیالی طوطیی بودم خموش
کآخر از آیینهٔ رویت به گفتار آمدم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.