۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۳

دل گم شد و جز بر دهنش نیست گمانم
جویید به او گرد نبوَد هیچ ندانم

ای اشک چو آن رویِ نکو روزیِ مانیست
بی وجه تو را در طلبش چند دوانم

با شمع چو گفتم غمِ دل گفت که من نیز
از دست دل سوختهٔ خویش بجانم

بی ماه رخت آه من از چرخ گذر کرد
تا دورم از آن روی چنین می گذرانم

با آن که چو کوهم کمر شوق تو بسته
در چشم تو بی سنگ و به روی تو گرانم

گفتم برسانم به تو پیغام خیالی
حیف است که این گویم و جایی نرسانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.