۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۶

گرچه از جا شد دل و بر جان بلا می آیدم
چون تو را می بینم ای جان دل به جا می آیدم

از لبت کاو ریخت خونم بوسه یی دارم طمع
چون به فتوای خرد زو خونبها می آیدم

هرکجا ذکر عبیر خطّ و خالت می رود
یاد مشگ از غایت فکر خطا می آیدم

کردمی چون دیگران دعویّ دینداری ولی
جرم خود می بینم و شرم از خدا می آیدم

گرچه زد بر سینه ام تیر جفاها بیکران
بگذرد این هم ولی ز آن بیوفا می آیدم

با همه بیماری خود در هوای روی دوست
چون خیالی گریه بر حال صبا می آیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.