۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۸

گهی که جانب آن زلف خم به خم بینیم
هرآنچه بر سر ما آید از ستم بینیم

به غم بساز دلا چون قرار ما این بود
که هرچه از طرف او رسد به هم بینیم

چه نسبت است به ابروی تو مهِ نو را
نه مردمی ست که او را به چشم کم بینیم

دلم که رفت ز شهر وجود بی دهنت
به بوی تو مگرش باز در عدم بینیم

به پای بوس تو دارد سری خیالی و نیست
امید کز تو همه عمر این قدم بینیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.