۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۷

مرا مکش که تو را خاک رهگذار شدم
پی رضای تو رفتم گناهکار شدم

به اختیار غلامیّ حضرتت کردم
که بر ولایت دل صاحب اختیار شدم

ز بیم جرم پراکنده حال بودم لیک
چو فیض لطف تو دیدم امیدوار شدم

به بازی سر زلفت دل پریشانم
قرار بست و من از غصه بیقرار شدم

گذار تا ز هوای تو دم زنم نفسی
که از تصوّر خاک درت غبار شدم

مرا به عهد جوانان ز عشق حاصل کار
همین بس است خیالی که پیر کار شدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.