۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۸

من که با لعل تو فارغ ز می رنگینم
خون دل می خورم و در خور صد چندینم

دورم از دولت دیدار تو و نزدیک است
که ببینم رخ مقصود و چنین می بینم

زآن چو نافه خوشم از همدمی خون جگر
که نسیمی ست ز زلفت نفس مشگینم

پیش از آن دم که گریبان درم از غصّه چو گل
دامن آن به که ز خود غنچه صفت برچینم

گرم پرسیِّ توام سوخت چه باشد ای دوست
که زمانی ببری دردسر از بالینم

گر نباشد سبب اشعار خیالی که برد
پیش آن خسرو خوبان سخن شیرینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.