۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۰

آخر ای جان لب شیرین تو را جان گفتن
سخنی نیست که در روی تو نتوان گفتن

گفتم آنی ست در آن روی شد از خویش ببین
کآخر کار زیان داشت مرا آن گفتن

با که گویم غم خود چون همه کس را یاد است
شرح افسانهٔ عشقت ز فراوان گفتن

گویم اکنون به قدت راز دل خویش بلند
تا به کی با دهن تنگ تو پنهان گفتن

گر خیالی سخن از زلف تو گوید چه عجب
عجبی نیست ز دیوانه پریشان گفتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.