۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۴

به غیر چشمهٔ حیوان کرا رسد گفتن
حکایت لب لعل تو را به آب دهن

مرا سرشک ز گوهر چنان توانگر ساخت
که غیر تیغِ تو قرضی نماند بر گردن

ز بس که شیوهٔ چشم تو کُشت مردم را
کمند زلف تو در خون همی کشد دامن

ز چهره پرده برافکن که شمع مجلس را
ز روی حسن به هر مجمعی تویی سرکن

به دوست عرضه ده ای اشک حال تیرهٔ ما
کنون که بر دراو هست آب تو روشن

همین که دل ز خیالی که....
به ناز چشم تو گفتا خبر ندارم من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.