۶۳۷ بار خوانده شده

غزل ۶۱۹

چرا به سرکشی از من عنان بگردانی
مکن که بیخودم اندر جهان بگردانی

ز دست عشق تو یک روز دین بگردانم
چه گردد ار دل نامهربان بگردانی

گر اتفاق نیفتد قدم که رنجه کنی
به ذکر ما چه شود گر زبان بگردانی

گمان مبر که بداریم دستت از فتراک
بدین قدر که تو از ما عنان بگردانی

وجود من چو قلم سر نهاده بر خط توست
بگردم ار به سرم همچنان بگردانی

اگر قدم ز من ناشکیب واگیری
و گر نظر ز من ناتوان بگردانی

ندانمت ز کجا آن سپر به دست آید
که تیر آه من از آسمان بگردانی

گرم ز پای سلامت به سر در اندازی
ورم ز دست ملامت به جان بگردانی

سر ارادت سعدی گمان مبر هرگز
که تا قیامت از این آستان بگردانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۶۱۸
گوهر بعدی:غزل ۶۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.