۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۷

تا می فشاند سوز دل خون از کباب خویشتن
هرگز ندیدم اشک را دیگر بر آب خویشتن

این داروگیر عارض و زلف تو هم خواهد گذشت
دایم نمی ماند کسی بر آب و تاب خویشتن

ناصح چه پرسی جرم من چون نیست در تو مرحمت
سایل گر او باشد مرا گویم جواب خویشتن

ای عیب جوی عاشقان بویی گرت هست از هنر
فکر خطای ما مکن بهر صواب خویشتن

از گریه تا آبی نزد هر شب خیالی بر درت
راضی نشد از دیدهٔ بیدار خواب خویشتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.