۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۳

من آن نیَم که گذارم ز دست دامن تو
تو گر ز طوق وفا سرکشی به گردن تو

گذار تا به کف آریم دامن زلفت
وگرنه روز جزا دست ما و دامن تو

چو شمعِ صبح دم از نور زن که بس باشد
صفای چهره دلیل ضمیر روشن تو

شبی که مجلس خلوت صفا دهی، مه را
نمی رسد که سر اندر زند به روزن تو

مقام قرب همین بس بود خیالی را
که خانهٔ دل مسکین اوست مسکن تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.