۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶

بباغ حسن که کشت این نهال رعنا را
که دل گرفت زگل بلبلان شیدا را

کمند رشته مهر بتان بتاب چنان
که سوی بادیه آری زحی تو لیلا را

کشی چو سلسله اشتیاق ای یعقوب
به بیت حزن کشی یوسف و زلیخا را

حدیث جوهر فرد است عقده ی اما
دهان تنگ تو حل کرده این معما را

حدید شد دل خوبان تو باش مقناطیس
که برکنی ززمین کوه پای برجا را

چنان بحضرت او متحد شوی ای وامق
که در درون نگری نقش روی عذرا را

اگر تو عاشق شمعی بسوز پروانه
و گرنه جان پدر ترک کن تو دعوا را

بخویشتن بدرد گل حجاب تو بر تو
بباغ بلبل شیدا کشد چو غوغا را

میان عاشق و معشوق نیست بعد سفر
زمن بگوی حریفان دشت پیما را

میان واجب و امکان چه بعدهاست ولی
تو آینه شو و در خویش جوی سلما را

بشوی نقش بتان از درون سینه بجهد
که یار در تو نماید همه سر و پا را

گرفت خاک من آشفته بوی مهر علی
بجوز تربت درویش بوی مولا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.