۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷

از شوق گل رویت رفتم بگلستانها
همرنگ رخت یک گل نشکفته ببستانها

از خار جفا بلبل مجروح ببوی گل
گلچین بطرب از گل انباشته دامانها

با نوگل بستانی بلبل بنوا خوانی
من یاد تو میکردم با ناله و افغانها

یاقوت لب لعلت تا در کف غیر افتاد
من ریختم از حسرت از دیده چه مرجانها

تا کرده کنار از من آن گوهر یکدانه
از اشک روان دیده دید است چه طوفانها

هستند گواه من دستان خضاب از خون
کان سنگدلان خونم خوردند بدستانها

تا از حشم لیلی شاید که نشان یابم
مجنون صفتم هر روز در طوف بیابانها

کی حال دلم دانی در حلقه گیسویش
ای آنکه نگردیدی گوی خم چوگانها

آن دل که پریشانست از زلف پریشانی
حاشا که برآساید از سنبل و ریحانها

گر ترک کماندارت در قصد دل ما نیست
هر سوز مژه در کف دارد زچه پیکانها

از زلف پریشانت صد سلسله آشفته
وز چاک گریبانت صد چاک گریبانها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.