۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

بیا ساقی شراب خوشگواری کرده ام پیدا
شراب خوشگوار بیخماری کرده ام پیدا

زرنج باده دوشین حریف اردردسر دارد
بمیخانه حریف می گساری کرده ام پیدا

شکست ار تار مطرب یا که مزمارش نمیخواند
بقانون دگر در پرده تاری کرده ام پیدا

اگر صیاد ما را عار باشد از شکار ما
برای صید دلها جانشکاری کرده ام پیدا

دلا با مسافر شو ازین کشور بکش مفرش
کزین عالم برون شهر و دیاری کرده ام پیدا

خزان چندانکه میخواهد بتازد اسب در گلشن
برای خویشتن من نوبهاری کرده ام پیدا

بیا یعقوب خاک راه یوسف را بکن سرمه
که من این توتیا را از غباری کرده ام پیدا

اگر گم کرده ی قاتل بیا ای کشته پیش من
که خونت را من از دست نگاری کرده ام پیدا

نخواهم برد منت من زعطاران پی نافه
که من آهوی چین در مرغزاری کرده ام پیدا

رقیب زشت خو باید که باشد پاسبان او
برای حفظ گلشن طرفه خاری کرده ام پیدا

اگر تو حرف حق گفتی و راز از خلق ننهفتی
شدی منصور و از بهر تو داری کرده ام پیدا

سخن بی پرده گو آشفته از زاهد چه میترسی
که من سر خدا را پرده داری کرده ام پیدا

علی داماد پیغمبر در او سر خدا مضمر
که از نسلش شه گلگون سواری کرده ام پیدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.