هوش مصنوعی: این شعر از حافظ است که در آن شاعر از درد فراق و ناامیدی در عشق سخن می‌گوید. او از بی‌توجهی معشوق و رقیبان شکایت دارد و آرزوی وصال و آرامش را دارد. همچنین، از روزگار سخت و تنهایی گله می‌کند و از ساقی می‌خواهد تا با می، هوش او را ببرد و دردها را فراموش کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی و استفاده از استعاره‌های شراب نیاز به درک بالاتری از ادبیات دارد.

شمارهٔ ۴۱

پند بیهوده مگو ناصح بیهوش را
آتشی هست که می آرد در جوش مرا

ضیمران رویدم از گلشن خاطر همه شب
در ضمیراست چه آنزلف بناگوش مرا

همه شب دست در آغوش رقیبان تا صبح
وه که یکشب نشدی دست در آغوش مرا

روزگاریست که چون خاک نشینم برهت
کردی از صحبت اغیار فراموش مرا

نه پس از هجر بود وصلی و نوش از پس نیش
خورده ام نیش بسی لطف کن آن نوش مرا

گفت آشفته تو با من چکنی حور طمع
یوسفم من بزر ناسره مفروش مرا

رحمی ای ساقی میخانه وحدت رحمی
بیکی ساغر مستانه ببر هوشمرا

سرو گو جامه سبز چمنی را برکن
که چمد در چمن آن سرو قباپوش مرا

دوش بود آن بر دوشم همه شب در آغوش
کی رود از نظر آن لطف بر دوش مرا
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.