۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶

دوری از هم نفسان اندکی از خانه ما
کامشب افراشت علم برق بکاشانه ما

ساقی میکده چون می بحریفان پیمود
عوض باده شرر ریخت به پیمانه ما

نه سر زلف بتانست که دست ازلی
ساخت زنجیر برای دل دیوانه ما

دیده آگاه شد از سوز درون طوفان کرد
آه اگر فاش شود پیش کس افسانه ما

من ببحرین غمش بیهده در غرقابم
زانکه غواص دگر برده دردانه ما

پیر میخانه سحر مژده بمستان میداد
که خطابخش بود عفو کریمانه ما

دل و دین عقل و خرد گو بنهد طالب دوست
جان بتنها نسزد تحفه جانانه ما

نه حمامم که بگندم بفریبد دامم
زلف دام است و بود خال سیه دانه ما

همه خاموش نشینند ملایک از ذکر
بفلک گر برسد نعره مستانه ما

خواست از پیر مغان سالکی اکسیر مراد
گفت خاکست بر همت مردانه ما

هندوی آتش عشقست دل آشفته
شمع هر جمع نسوزد پر پروانه را

عشق چه مشعله طور ازل نور علی
که بود روشن از او در دو جهان خانه ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.