هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که از عشق زمینی و آسمانی، رنجهای عاشقانه، و تضاد بین عشق و ایمان سخن میگوید. شاعر از درد عشق، بیوفایی معشوق، و از دست دادن آرامش روحی مینالد و در عین حال به مفاهیمی مانند تقصیر، قربانی، و ایمان نیز اشاره میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات به رنج و تضادهای روحی نیاز به بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۴۷
سودای پریرویان بر همزده سامانها
سیلاب کند از جا بی شایبه بنیانها
زین شعله جواله کز عشق بتان خیزد
چون شمع برآرد سر از چاک گریبانها
تنها نه مرا دامان آلوده به بدنامی
کالوده نکو نامان از عشق تو دامانها
با چشم سیه کردم صف برزده چون مژگان
بشکسته بهم دایم پیمانه و پیمانها
زلف و خط و خال و چشم در قصد دل و دینند
کفار شده همدست در غارت ایمانها
بگذر تو طبیب امشب از بستر عاشق زود
دردیست که مستغنی است از جمله درمانها
من دل بگلی بستم کو نیست در این گلشن
مفریب مرا بلبل از نغمه و دستانها
یکشب شدمش محرم در خلوت دل بی غیر
بسیار بباید دید محرومی و حرمانها
دادند مرا کسوت همرنگ بخود کردند
کردند سگان تو در حق من احسانها
گفتم بعلاج دل شاید بگشاید لب
بر زخم دلم بگشود لبریز نمکدانها
حاجی چه کند تقصیر ناچار کشد قربان
شایسته این تقصیر آریم چه قربانها
احرام حرم بستیم بر بتکده پیوستیم
آن قطع بیابانها این غایت ایمانها
در دام هوای نفس مردند بسی زهاد
دیوان بکمین پنهان در قصد سلیمانها
بر مطرب و می و قفست گوش و لب و چشمانم
انعام خدائی را دادیم چه فرمانها
آشفته زره رفتی برخیز و بزن دستی
بر دامن شیر حق با این همه عصیانها
سیلاب کند از جا بی شایبه بنیانها
زین شعله جواله کز عشق بتان خیزد
چون شمع برآرد سر از چاک گریبانها
تنها نه مرا دامان آلوده به بدنامی
کالوده نکو نامان از عشق تو دامانها
با چشم سیه کردم صف برزده چون مژگان
بشکسته بهم دایم پیمانه و پیمانها
زلف و خط و خال و چشم در قصد دل و دینند
کفار شده همدست در غارت ایمانها
بگذر تو طبیب امشب از بستر عاشق زود
دردیست که مستغنی است از جمله درمانها
من دل بگلی بستم کو نیست در این گلشن
مفریب مرا بلبل از نغمه و دستانها
یکشب شدمش محرم در خلوت دل بی غیر
بسیار بباید دید محرومی و حرمانها
دادند مرا کسوت همرنگ بخود کردند
کردند سگان تو در حق من احسانها
گفتم بعلاج دل شاید بگشاید لب
بر زخم دلم بگشود لبریز نمکدانها
حاجی چه کند تقصیر ناچار کشد قربان
شایسته این تقصیر آریم چه قربانها
احرام حرم بستیم بر بتکده پیوستیم
آن قطع بیابانها این غایت ایمانها
در دام هوای نفس مردند بسی زهاد
دیوان بکمین پنهان در قصد سلیمانها
بر مطرب و می و قفست گوش و لب و چشمانم
انعام خدائی را دادیم چه فرمانها
آشفته زره رفتی برخیز و بزن دستی
بر دامن شیر حق با این همه عصیانها
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.