۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹

چه نانها خوردم از خوان محبت
که شرمم باد از احسان محبت

محبت عشق شد در آخر کار
خرابم کرد طغیان محبت

بگفتا بگذر از جان و دل و دین
بسر بردیم پیمان محبت

سرار داری بنه پا در ره عشق
بود این گوی چوگان محبت

بود از کسوت زرتار عارم
چو خور گشتم چو عریان محبت

چه مینازی بکیوانت سپهرا
شد او دربان ایوان محبت

زپیکان زهجر همچون شهد خوردم
بود این شیر پستان محبت

خلیلا خوش برو در نار نمرود
که بینی گشت گلزار محبت

برید آشفته دستم از همه جا
زدم دستی بدامان محبت

بو هر جسم را جانی بناچار
علی شد جان جانان محبت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.