۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۱

با نکویان عاشقان را آشنائی مشگلست
پشه را پرواز با فر همائی مشگلست

مرغ شب را دیدن مهر منیر آمد محال
از گدای ره نشینی پادشائی مشگلست

جسم و جان را لاجرم روزی جدائی اوفتد
لیکن از جانان دل و جان راجدائی مشگلست

بگسلد هر قید را سرپنجه دست اجل
لیک عاشق را زعشق تورهائی مشگلست

قطره ناچیز را گو لاف عمانی مزن
دعوی خورشیی و جرم سهائی مشگلست

مدعی را گو مزن دم از مقامات علی
نیست را البته لاف از کبریائی مشگلست

گرچه از خون نافه در ناف غزال آمد پدید
لیک هر خون را دم از مشک ختائی مشگلست

شبنمی با خورنمی تابی دم از هستی مزن
زاغی و با طوطیت این ژاژخائی مشگلست

مرده ی مرده تو را با معجز عیسی چکار
بنده ی بنده تو را لاف خدائی مشگلست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.