۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴

خون ریخته و بفکر یغماست
آن ترک نگر چه بی محاباست

ای گوهر شب فروز باز آی
کز هجر توام دو دیده دریاست

زان چشم سیاه و حلقه زلف
بربسته ره من از چپ وراست

آن طره زلف و آن بناگوش
یا مارسیه بدست موسی است

زان زلف سیاه ناگزیر است
هر دل که اسیر دام سوداست

هر فتنه که در جهان پدید است
زان غمزه فتنه خیز برجاست

هند و بچه مقیم کوثر
یا خال نشان بلعل گویاست

ترسا بچه چو تو که دیده
کاندر لب او دم مسیحاست

از شور مگس همیشه در شهر
در کوی شکر فروش غوغاست

نبود عجب از هجوم عشاق
کاشوب بکوی یار برپاست

هر جا که چو من صنم پرستی است
آشفته طره چلیپاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.