۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۴

آمد زدرم خراب و سرمست
شیشه بکف و پیاله در دست

زان فتنه که کرده بود برپا
کردیم هزار سعی و ننشست

از منظر خوب ماهرویان
حاشا که ره نظر توان بست

خون دل ما بخورد چشمت
پرهیز کجا زمی کند مست

ای کوی مغان چه رفعتست این
کت عرش برین بخاک پستست

غیر از در پیر میفروشان
حاشا که مرا در دگر هست

آن پیر طریقت و حقیقت
کش شرع مبین بخانه بنشست

آشفته شوی بدوست ملحق
وقتی که زخویشتن توان رست

از سلسله فارغ است فردا
هر کس که بحلقه تو پیوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.