۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۹

پیرانه سر هوای جوانی بسر مراست
وزآن هوا هوای جوانی پسر مراست

یعقوب وش ببیت حزن چشم خونفشان
در شاهراه مصر بیاد پسر مراست

گر آئیم بمهمان جانت بخوان نهم
از خون دل بدست همین ما حضر مراست

ای ترک غمزه سینه مردم مکن هدف
آخر نه دیده وقف بتیر نظر مراست

دلرا هوای گشت و گل و لاله زار نیست
تا داغ عشق لاله رخان بر جگر مراست

از برق خانه سوی بهارم چه منت است
زآه سحر بسینه و دل تا شرر مراست

مهر علیست میوه نخل مراد و بس
از باغ روزگار همین یک ثمر مراست

آشفته زآفتاب قیامت مرا چه غم
تا سایه شهنشه عالم بسر مراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.