۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۶

دلی که روز و شبان از پی نظر میگشت
ززخم تیز نظر دوش بیخبر میگشت

کسی که پا نکشیدی زکعبه در همه عمر
بطوف میکده میدیدمش بسر میگشت

بلی مسیر قمر عقربست و این عجبست
که دوش عقرب زلف تو بر قمر میگشت

اگر تو موی میانرا بجلوه ننمودی
کس این خیال نکردی که مو کمر میگشت

نخوردی آب نی کلکم ار زچشمه خضر
نه میوه سخنش تازه بود و تر میگشت

چنان ببزم طرب دوش چنگ زد مطرب
که گوش زهره زمزمار و عود کر میگشت

چه بود لذت این سوختن که آشفته
نهاد خرمن و اندر پی شرر میگشت

حساب حشر نداشتم چه میشدی با خلق
اگر نه حیدر کرار دادگر میگشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.