هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از عشق مجنون به لیلی و درد هجران سخن می‌گوید. شاعر از عشق بی‌پایان، وفاداری و رنج‌های عاشقی می‌گوید و با اشاره به نمادهایی مانند سلیمان، خورشید و ماه، به عظمت معشوق اشاره می‌کند. همچنین، از صبر در برابر جفا و پذیرش سرنوشت با وجود دردها سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند رنج عشق و هجران نیاز به درک عاطفی بالاتری دارد.

شمارهٔ ۱۵۲

مگر لیلی میان کاروان است
که مجنون در قفای ساربان است

نه تنها من در این وادی اسیرم
که بس کشته در این ریگ روان است

سلیمانی تو و باد است ناقه
تو خورشیدی و محمل آسمان است

چگویم آن عماری چیست و آن مه
بود جسمی که جانش در میان است

منجم گو بیا و ین طرفه بنگر
که بر مه عنبر تر سایه بان است

بنا میزد زماه پرنیان پوش
که عارض از حریر و پرنیان است

حجاب چهره کردی زلف مشکین
و یا روزیست کاندر شب نهان است

بنه کوه و منه بار غم هجر
که این بارم بجان و دل گران است

کشم جور و ندارم رشگ بر غیر
بحمدالله بتم نامهربان است

نخواهم پا کشیدن از در تو
سری کاندر وفا کردم همان است

زمانی را که عشقم کرد تمکین
بگفتم عقل را آخر زمان است

محبت کشتم و بر دشمنی داد
وفا کردم جفا پاداش آن است

اگر پیرم من آشفته غمی نیست
که بر سرسریم از آن جوان است
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.