۱۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۱

سنبل بوستان ززلف تو سحرگه تا بداشت
نرگس مسکین زشرم چشم مستت خواب داشت

گل چولیلا برکشیده از رخ زیبا نقاب
ابر همچون چشم مجنون در مزه سیلاب داشت

عقل را سودای شاهی بود بر سر ناگهان
کوس عشقت شهربند عقل در طبطاب داشت

شیخ کوتا گیردش غافل که چشم مست تو
مست بود و شب همه شب تکیه بر محراب داشت

گفتیم تقوی نگه دار ارچه عاشق گشته ای
عشق آتش بود و تقوی حالت سیماب داشت

بود لعلت در تبسم باز بردی نام غیر
در میان تنک شکر از چه زهر ناب داشت

بحر وحدت برنتابد گوهری چون مرتضی
شهر امکان با وجودش کی ندانم تاب داشت

دوش در کویش سگ خویشم همی خواند از کرم
حبذا آشفته کز لطفش بسی القاب داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.