۱۱۸ بار خوانده شده
فکنده از نظرم گرچه چشم مدهوشت
گمان مکن که کنم از نظر فراموشت
مرا بکوی تو هر شب رقیب میطلبد
برای آنکه ببینم باو هم آغوشت
دهان عاشق از زهر هجر تو تلخ است
بکام مدعیان شد چرا لب نوشت
از این خمار زده کی تو یاد خواهی کرد
شراب بزم رقیبان ببرده از هوشت
بود از آن دل چون سگ بیخبر ناصح
حریر تن نگرد لعل پرنیان پوشت
اگر بخنده شیرین نشد لبت ضحاک
چرا فتاده دو مار سیاه بر دوشت
ببین بنقش نگارین یاری ام نقاش
برو بسوز بآتش کتاب منقوشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گمان مکن که کنم از نظر فراموشت
مرا بکوی تو هر شب رقیب میطلبد
برای آنکه ببینم باو هم آغوشت
دهان عاشق از زهر هجر تو تلخ است
بکام مدعیان شد چرا لب نوشت
از این خمار زده کی تو یاد خواهی کرد
شراب بزم رقیبان ببرده از هوشت
بود از آن دل چون سگ بیخبر ناصح
حریر تن نگرد لعل پرنیان پوشت
اگر بخنده شیرین نشد لبت ضحاک
چرا فتاده دو مار سیاه بر دوشت
ببین بنقش نگارین یاری ام نقاش
برو بسوز بآتش کتاب منقوشت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.