۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۸

دوست بخلوتگه دل برنشست
در برخ خیل رقیبان ببست

نوبت شادی بزن ای نوبتی
کامدم آن دولت رفته بدست

گرچه بود عقل که مفتون تست
ور همه عنقا زکمندت بخست

آهوی ایندشت نیفتد بدام
ماهی این دجله نیاید بشست

میل بمرهم نکند ای طبیب
از نمک عشق چو داغی بخست

شوق بدل آمد و صبرم گریخت
عشق بپا خواست و عقلم نشست

بست بمن در شب دوشینه عهد
از چه ببست وز چه رو بر شکست

داده ام اندر ره تو آنچه بود
خود تو ببر هر چه ببینی که هست

پرتو تو یافته در بتکده
سجده به بت کرد از آن بت پرست

ریخت می عشق علی تا بجام
هر دو جهان آمده زآن نشئه مست

بندگی کس نتوانیم کرد
داغ تو داریم زروز الست

هر که شد آشفته زسودای تو
از همه قیدی بجهان باز رست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.