۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۰

فکرم دقیق گشت بسی در میان دوست
نه زان میان خبر شد و نه از دهان دوست

رحمی خدایرا بمن ای باغبان یار
خاشاک چون برون بری از بوستان دوست

حاشا که گنجد آن بقلم یا که بر زبان
سری که در میان منست و میان دوست

گفتی که چیست آن مژه بر دست ترک چشم
تیری زغمزه مینهد اندر کمان دوست

خضری اگر حیات ابد خواست از خدا
خواهد برای آنکه شود جانفشان دوست

روزی اگر سواره بخاکم گذر کنی
خیزم چو گرد و باز بگیرم عنان دوست

گوئی که شکر است برآمیخته بزهر
از بس که نام غیر رود بر زبان دوست

چون خاک میشوم بهل اینجا روم بخاک
ای پاسبان مران تو مرا زآشینان دوست

هندو در آفتاب نشان تو جسته است
هر ذره ای که هست درو چون نشان دوست

ترسم که مهربان برقیبان شود دلش
نامهربان کنیم دل مهربان دوست

آشفته در طلب پی آنزلف خم بخم
سر میدود چو گوی پی صولجان دوست

حب علی بعشق نکویان مرا فکند
دشمن پرست گشته دل اندر گمان دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.