۱۶۳ بار خوانده شده
صیاد زد بتیرم وبالم شکست و رفت
از کثرت شکار ببندم نبست و رفت
با صد نیاز خواستم از وی نشستی
آمد بناز بر سرم و برنشست و رفت
از عقل بس عقال نهادم بپای دل
دستی نمود و رشته عقلم گسست و رفت
نزدیک بود زخم درون به شود که یار
آمد بنوک تیر نظرباز خست و رفت
کردم جگر کباب و زخون درون شراب
خورد آن شراب بامزه گردید مست و رفت
نقش بتان بشستم و شد جلوه گر بتی
آشفته را نمود زنو بت پرست و رفت
مشغول غیر بود که حیدر پدید شد
آورد بازیاد زعهد الست و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
از کثرت شکار ببندم نبست و رفت
با صد نیاز خواستم از وی نشستی
آمد بناز بر سرم و برنشست و رفت
از عقل بس عقال نهادم بپای دل
دستی نمود و رشته عقلم گسست و رفت
نزدیک بود زخم درون به شود که یار
آمد بنوک تیر نظرباز خست و رفت
کردم جگر کباب و زخون درون شراب
خورد آن شراب بامزه گردید مست و رفت
نقش بتان بشستم و شد جلوه گر بتی
آشفته را نمود زنو بت پرست و رفت
مشغول غیر بود که حیدر پدید شد
آورد بازیاد زعهد الست و رفت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.