۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۹

ای خوش آنعاشق بدنام که او نام نداشت
کامجوی آنکه در این دیر سرکام نداشت

شور بلبل بگلستان نبود پنداری
از گل این باد سحرگاهی پیغام نداشت

شاهد خاص ازل رفت سوی پرده غیب
زانکه بالجمله سر گفتگوی عام نداشت

عاشق سوخته را خواندم دیوان غزل
جز تمنای وصالت سخن خام نداشت

مرغ دل پرزد و گردید اسیر خم زلف
دانه خال بدید و خبر از دام نداشت

اول و آخر هر کار پدید است بدهر
غیر عشقت که هم آغاز و هم انجام نداشت

از شب هجر تو نالم که ندارد سحری
روز وصل تو بنازم که زپی شام نداشت

این بتان را که تو در کعبه دل جا دادی
هیچ بتخانه بدین صورت اصنام نداشت

چون بیاراست صف رزم سپهد ار ازل
چون علی پیش رو لشگر اسلام نداشت

شیعیانت همه مبرم که بکویت برسند
همچو آشفته در این کار کس ابرام نداشت

دوش با سر بدر دوست دویدم بطواف
با مژه رخنه نمودم که ره گام نداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.