۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۰

زاهد که همی گفت می ناب حرام است
میخورد و بگفت آنکه حرام است کدام است

حوران بهشتی بجوار تو جواریست
غلمان بسر کویت استاده غلام است

گر حکمتی آموخت زخم بود فلاطون
ور حشمت جمشید زیک پرتو جام است

عمریست که زلفین تو بر آتش رخسار
میسوزد و چون مینگری عنبر خام است

عنبر نستانم زکس ونافه نبویم
بوی سر زلفین توام تا بمشام است

گر زاهد شهرست که از جام تو مستست
گر آهوی وحشیست که در دام تو رام است

نقص است بمه نسبت آن روی که از ماه
هر روز شود ناقص وز دوست تمام است

بی تو نکنم عیش اگر باغ بهشت است
من با تو خورم باده اگر ماه صیام است

چشمان تو بر چهره جادوست ببابل
در زلف بناگوش تو شعرا که بشام است

فرهاد که جان داد زشوق لب شیرین
جانبازی و ناکامی او غایت کام است

آشفته چه غم باشدش از هول قیامت
آنرا که علی رهبر و مولی و امام است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.