۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۴

محکی در میان دشمن و دوست
نیست جز دل ازو بجو که نکوست

دل چو آئینه کن ززنگ بری
تا ببینی خلاف دشمن و دوست

عیب خود را زدشمنان بشنو
که خطای تو دوست دارد دوست

دل احباب بسته بر موئی است
نگسلی رشته را که آن یکموست

غنچه از یک تبسم اندر باغ
فاش کرد آنچه را زتو بر توست

مهر اگر سر بمهر داری به
تا ندانند یار این یا اوست

عاشقان برد بار و نرم و سلیم
نازنین تند و سرکش و بدخوست

روی این طایفه زآینه است
دل ایشان زسنگ و آهن روست

لیک گر تو چو نافه پوشی عشق
مشک سازد عیان که در او بوست

هر که آهو گرفته بر عشاق
بیخبر زان دو آهوی جادوست

هر که آشفته چشم بر سوئی
دل ما زین و آن همه یکسوست

دل و جان را مجوی جز به نجف
که مقیم و مجاور آن کوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.