۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۶

زلف تو یکجهان پریشان داشت
از همه دل زمن دل و جان داشت

این چه سحر است کز لب و دندان
لؤلؤ تر بکان مرجان داشت

درمند فراق دوست طبیب
غیر عناب لب چه درمان داشت

بجز از بحر بیکران غمت
گرچه بحر محیط پایان داشت

گر ندیدی چو تو بهشتی روی
روی کی در بهشت رضوان داشت

زاشتیاق گل رخت در باغ
چاکها غنچه در گریبان داشت

داشت گل عندلیب نغمه سرا
همچو آشفته کی غزلخوان داشت

زان تجلی که کرد شمع رخت
سنگ آتش بسینه پنهان داشت

از علی جو مراد در دو جهان
چشم بر غیر دوست نتوان داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.