۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۰

دانی چه تمیز است میان تن و جانت
تو جان جهانی و بود جسم جهانت

با تلخی جان باختنم کام نه تلخ است
نامم ببری گر دم رفتن بزبانت

ظلمات خم زلف سیه من چو سکندر
خضر است خطت چشمه خضر آب دهانت

با مهر منیر تو کجا ماه بتابد
کی سرو چمد با قد چون سرو روانت

بر سرو نیامیخته آن سنبل گیسو
بر ماه کجا باشد ابروی کمانت

گر مشتری دین و دلت تاجر عشق است
یکسان بنماید بنظر سود و زیانت

تحسین بحسن تو بجز عجز نداریم
این نکته مبین نشود جز به بیانت

رویت که عیان دیده مگر عین حقیقت
کذب است که گفتند که دیدیم عیانت

آشفته بداغ تو کند فخر بعالم
گر داغ شده به که بجا هست نشانت

جانان جهانی تو علی مظهر حقی
جان بهر تو میخواهد آشفته بجانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.