۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۸

اگر که قاصد آن ماه نوسفر زدر آید
امید هست که نخل امید ما ببر آید

کجا چو روی تو روید گلی بگلشن کاب
کجا چو قد تو سروی بباغ کاشغر آید

فغان زترک کماندار تو که از سرشستش
هر آنچه تیر رها شد بسینه کارگر آید

هجوم خط عجبی نیست گرد آن لب شیرین
هجوم مور بلی گرد بسته شکر آید

زنوک ناوک فولاد بازوان ناید
هر آنچه بر جگر و دل زناوک نظر آید

زاعتبار فتد سرو و سیم را نخرد کس
چمان بصحن چمن تا که سرو سیمبر آید

حدیث مستی عشقت زهیچکس نشنیدم
که هر که خورد از آن می زخویش بیخبر آید

مگر براه صبا آه کرد عاشق مسکین
که از نسیم سحر بوی سوزش جگر آید

فشاند آتشی آشفته باز نظم روانت
چگونه آب روان شعله خیز چون شرر آید

مران تو بنده مدحتگرای ولی ولایت
زهر درش که برانی تو از در دگر آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.