۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۱

اگر چو شمع زتو آتشم بسینه نبود
زچیست هر شبم از دل بسر برآید دود

کسی که شوق طواف حرم بسر دارد
عجب مدار بسر گر که بادیه پیمود

زعشق منت بیحد بود بگردن من
که کرد بندم و از بند عالمم بربود

مرا از آن چه که اندام تست نقره خام
درون سینه دلت آهنی است سیم اندود

مکن ملامت پرده دری زلیخا را
بمصر حسن چو یوسف زپرد روی نمود

هزار جان بخرم پیش تیغت اندازم
بقتل همچو منی گر تو میشوی خوشنود

بشام هجر تو دل مرده است آشفته
چسان بگو تن بیروح زنده خواهد بود

شهید عشق شوم زآنکه عشق دست خداست
که هست شاهد غیبش در آینه مشهود

علی ولی خدا مظهر جلال و جمال
که هفت قلعه خیبر زناخنی بگشود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.