۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۷

با اینکه چشمانت بدل خنجر بسی بشکسته اند
عقد خم زلفین تو دلها بهم پیوسته اند

گر نه گشاد ملک دل اندر نظر دارند باز
خوبان باین تنگی چرا یارب کمر را بسته اند

با آهوی چشمت بگو تعویذی از خط برنهند
یک خیل ترک تیرزن پهلوی او بنشسته اند

بسته بشیخ و برهمن زلفت همانا رشته ای
کاین سبحه و زنار را از یکدیگر بگسسته اند

با اینکه در لعل لبان داری دوای خستگان
بر گو چرا چشمان تو بیمار و زار و خسته اند

این بت پرستان بعد از این سجده به تو آرند چون
در هر کجا باشد بتی از شرم تو بشکسته اند

آشفته جز لیلا دگردر خود نه بیند جلوه گر
آنان که از قید هوا مجنون صفت وارسته اند

منت زآب دیدگان دارم بسی اندر جهان
کز دل بجز مهر علی هر نقش دیگر شسته اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.