۱۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۲

چه شد نائی که اندر نی تو را راه فغان گمشد
زدم سردی حدیث اشتیاقت در دهان گمشد

نمیدانم اسیر زلف شد یا کشته غمزه
همیدانم که مرغ دل زسینه پرزنان گمشد

زاشک و آه یعقوب و زلیخا اندرین وادی
در ابر تیره و باران بشیر و کاروان گمشد

مرا شد پای فرسوده توئی ای کعبه آسوده
ترحم کن که بس ممل درین ریگ روان گمشد

هما خواندم تو را ای عشق وزان بر تو تو را منزل
که اندر جستجویت طایر وهم و گمان گمشد

بگفتم در میان آرم مگر موی میانش را
بگفتا رو که بس فکر دقیقم در میان گمشد

چه خاصیت بود در غمزه جادوی چشمانت
که تیرش تارها شد از کمان اندر نشان گمشد

تو را من ای بلا بالا سرا پا فتنه میدانم
که در دوران چشمت فتنه آخر زمان گمشد

ببر نامش تو در خیل سگان خویش ای مولا
که از گمنامی آشفته میان همرهان گمشد

توئی شاهنشه امکان بظاهر خفته ای در طوس
وجودت گوهری یکتا که در این خاکدان گمشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.