۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۲

گرچه نقش قلم صنع همه زیبا شد
زهر در کامی و در کام یکی حلوا شد

شد یکی در شکرستان و یکی سوی خزان
آن یکی زاغ و دگر طوطی شکرخا شد

عشق آموخت باو حکمت عقل و دانش
ورنه این کودک نادان زکجا دانا شد

با سهی سرو تو شمشاد و چمن سنجیدم
کوته از قامت والات بصد بالا شد

برو ای ماه که خورشید زمشرق سرزد
بنشین فتنه که این چشم سیه پیدا شد

هر که انسان شد و نفس حیوانی بگذاشت
حور وغلمان سیر ماه ملک سیما شد

جای تو ای در یکتا صدف دیده کیست
ای بسا دیده که اندر طلبت دریا شد

در کلیسا و حرم شورو عجب دیدم باز
بر سر شاهد نادیده چرا غوغا شد

هر که آشفته صفت خار گلستان علیست
در گلستان جهان تازه گلی رعنا شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.