۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۴

نیمه شب آن مه چو از حجاب برآمد
عقل گمان کرد کافتاب برآمد

کاوش مژگان چنان بسینه اثر کرد
کز گل قبرم پر عقاب برآمد

تا که گریزند مهر و ماه چو خفاش
پرده بیفکند و از نقاب بر آمد

جوش زنان ریخت می زچشم صراحی
آتش افروخته از آب برآمد

من پی قاتل دوان بشهر که ناگاه
ساعد سیمین بخون خضاب برآمد

باد بیک سو فکند زلف سیاهش
برق جهان سوز از سحاب برآمد

سیخ کبابش بدست بود و بیفکند
دود دل من چو از کباب برآمد

تازه جوانی زسحر غمزه جهان سوخت
الحذر از جان شیخ و شاب برآمد

گو بفلاطون خم نشین که سحرگاه
صد خمم از جرعه ی شراب برآمد

خواب حرام است و فتنه آمده بیدار
ترک سیه مست من زخواب برآمد

نوبت سلطان غیب صاحب عصر است
شحنه عدلش باحتساب برآمد

محتسب از حکم اوست خسرو ایران
زآنکه جوان بخت و کامیاب برآمد

خاک شد آشفته لیک طایر روحش
گرد درو بام بوتراب برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.