۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۴

تا غمزه ات شبیخون در کشور سکون زد
چون غرقه مردمک دوش غوطه بموج خون زد

عقلم زسر گریزان جسمم چو شمع سوزان
عشق آتشی فروزان در پرده درون زد

شد چهره زعفرانی اشکم شد ارغوانی
تا عشق نغمه سازم در سینه ارغنون زد

کردی بحی تجلی روزی زروی لیلی
مجنون به نجد از وجد لابد دم از جنون زد

در لامکان نگنجد کس را مکان خدا را
فراش عشق آنجا خیمه بگو که چون زد

عشق است و بس که ریشه از کوه کند فرهاد
عشق است و بس که تیشه بر طاق بیستون زد

در طور عشق حیدر آشفته سوخت چون خس
جان شد نثار جانان خرگه زتن برون زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.